در زمینه تاریخ آموزش و پرورش، کلرنس کاریر نمونه‌ای از مورخان افراطی یا «تجدید نظر طلب» است که حداقل تا حدودی از دیدگاه مارکسیستی به تاریخ می نگرد. مثلا او راههای تأثیر ارزشهای بازرگانی بر شرایط تربیتی را در ایالات متحده بررسی کرده، اظهار داشته که در اوایل قرن بیستم اصلاحگرانی مثل جان دیویی؟ مجبور بودند به همان میزان که تعلیم و تربیت را برای کنترل اجتماعی و به منظور حمایت از قدرت به کار می گیرند، برای اهداف انسانگرایانه نیز مورد استفاده قرار دهند. نظر او این است که تغییر در ارزشهای اساسی نتیجه تغییر بنیادی در نظام اقتصادی است.
 
در زمینه جامعه شناسی، آقای مادان ساروپ اصرار دارد که جامعه شناسی تعلیم و تربیت برای آن که مسائلی مثل از خود بیگانگی، تقسیم کار و طبقه را حل کند، نیازمند یک چهارچوب مارکسیستی است. وی می گوید که مارکسیسم جامعه شناسی را کمک می کند تا از دیدگاهی فراگیرتر و شامل مجموعه روابط اجتماعی برخوردار شود و مبنایی برای تأکید بر کردار به دست دهد. میکائیل آپل با الهام از چشم انداز جامعه شناسی معرفت و ربط و نسبت های آن با برنامه درسی، مارکسیسم را در شیوه‌هایی به کار گرفته است که مدارس موقعیتهای موجود را حفظ می کند. او معتقد است که آموزش و پرورش نه تنها به عنوان عامل حفظ طبقه اجتماعی و انباشت سرمایه عمل می کند، بلکه طبقه بندی جنسیتی، امتیازات گروه‌های فرهنگی حاکم و محدودیت‌هایی را که ساخت حکومت تحمیل کرده نیز همچنان حفظ می کند.
 
مارتین کارنوی و هنری لوین این استدلال امریکای سنتی بر تعلیم و تربیت عمومی را که راهی است برای کاهش فقر بررسی کرده، دلیل آورده اند که از بین بردن فقر و نابرابری مثل نژادپرستی، تبعیض جنسی و بیکاری در کشورهایی که حکومت سرمایه داری دارند، آن قدرها موفق نخواهد بود. مدارس به جای آن که از بیماریهای اجتماع به دور باشد، جزء تشکیل دهنده نظام سرمایه داری است و توان بالقوه آنها برای اصلاح به معنای واقعی کلمه جدآ محدود است. فقط با اصلاح نظامهای اقتصادی و سیاسی است که تعلیم و تربیت می تواند تأثیر فراوانی در بازگرداندن محرومین به موقعیت خود داشته باشد.
 
با وجود این، به نظر می رسد هیچ یک از تحلیل‌هایی که از نظریه انتقادی مارکسیستی ناشی شده، در میان مردم معمولی حرکتی ایجاد نکرده تا به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی که مورد حمایت منتقدین است، جامه عمل بپوشاند. این امر نه تنها در تعلیم و تربیت، بلکه در سراسر جامعه نیز واقعیت دارد. به نظر می رسد در جوامع صنعتی پیشرفته بازتاب مارکسیسم غالبأ تنفری است که افراد معمولی نسبت به آن دارند یا تحلیل و پیشنهادهای مارکسیسم را تا حد زیادی نادیده می انگارند. هنری گیرو به تبع استنلی آرونوویتس اذعان می دارد که ناکامی سوسیالیستهای موجود در ترفیع طبقه کارگر به موقعیتی که نقش پیش بینی شده خود را به دست گیرند، ضربه آخر را به مارکسیسم وارد کرده است. او اظهار می کند که مربیان رادیکال نباید مارکسیسم را به عنوان نظامی که برای همه زمانها معتبر است، ارزیابی کنند، بلکه باید آن را به عنوان «روشی برای دیدن» که بحث در آن به روح تحقیق انتقادی محدود است، بشناسند.
 
والترفین برگ پیشنهاد می کند که تحقیق تربیتی بازسازی شود تا بعضی مضامین کلیدی مارکسیستی را در برگیرد. یکی از این موارد، مفهوم تعلیم و تربیت است. وی اظهار می دارد که اگر در تحقیقات خود تعلیم و تربیت را به عنوان عامل تولید تلقی کنیم، مطالعات محققانه در تعلیم و تربیت از دیدگاه با ارزش تری در مورد تعلیم و تربیت به عنوان راه بقای جوامع در طول نسلها برخوردار خواهند شد و این وظیفه ای است که تنها از منظر یک رشته تحصیلی نمی توان به خوبی درک کرد. رویکرد تلفیقی چند رشته تحصیلی ضروری است و چنین رویکردی کمک می کند تا رشته های تحصیلی مختلف به وجوه مشترک دست یابند و محدوده کاملا آشکاری برای تحقیق در آن قلمرو پیدا کنند. این مسأله باید ما را کمک کند تا بهتر دریابیم که چگونه الگوهای خاصی از تعلیم و تربیت آگاهانه انتخاب می شود و در کجا موقعیت برای تغییر فراهم است. یکی از نقاط قوت فلسفه مارکسیسم این است که دیدگاهی درباره تغییر اجتماعی عرضه کرده، درباره عملکرد هدفدار انسان برای تحقق این تغییر نظراتی را ترویج می کند. این فلسفه دنیایی را مجسم می سازد که ثابت نیست و برای تغییر هم سخت می کوشد. به همین دلیل، مارکسیسم برای آنها که خود را محروم می دانند، جاذبه دارد. علاوه بر این، مارکسیسم بر یک کمال مطلوب قدرت اجتماعی برای طبقات پایین تأکید می کند. بنابراین، دیدگاه یاد شده برای کسانی جاذبه دارد که زندگی خود را در حکومتهایی که توجه کمی به محرومین دارند گذرانده اند. بالاخره، مارکسیسم دیدگاه آرمانگرایانه ای را در باب سرنوشت جمعی ارائه می کند.

امتیاز دیگر مارکسیسم، نقش انتقادی آن است؛ زیرا به جوامع غیر مارکسیستی کمک می کند تا به شیوه ای غیرمعمول خود را ارزیابی کنند. به عنوان مثال، گفته شده که اثر مارکس نظریه کاپیتالیسم است چون از خود نظریه کاپیتالیسم هم بینش بیشتری برای کاپیتالیسم ایجاد کرده است. خواه این مسأله درست باشد یا غلط، نظریه انتقادی مارکسیسم غرب درباره از خود بیگانگی، صنعت زدگی، تمرکزگرایی اداری، فرهنگ عمومی و القای اندیشه هشدارهایی داده که برای اکثر جوامع مصرف گرا و صنعتی شده کنونی مناسب است. تحلیل محققانه آن که با رویکرد چند رشته ای از تعلیم و تربیت همراه است، برای تعلیم و تربیت در جوامع سرمایه داری دیدگاه‌های دیگری را عرضه می کند.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 526-524، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387